امروز موهایی که تا پایین کمر میرسید رو با هزار ترس و لرز کوتاه کردم

انقدر کوتاه که تا روی کتف هام شد

خیلی روحیه گرفتم ولی امروز به این فکر کردم که چقدر با دختری که سالیان سال موهاش تا زانوهاش بود فاصله دارم 

الان انگار هرچه کوتاه تر بهتر ... هر گاه کم میارم رو میارم به اون بیچاره های سیاه.

حالم خوبه خیلی خوب شاید این یک تنوعی بود برای شروع

شروع یک زندگی جدید

یک دخترک جدید ...

شاید این شروع رو ّا شروع این وبلاگ بزارم 

سعی میکنم زندگیمو اونطور که میخوام درست کنم و شروع این تحول شد کوتاهی موهای سیاه و شروع این وبلاگ^_^

●حرکت یک--->بینگو♡

 

+ وقتی موهامو سشوار کردم و یکم آرایش چاشنیش رفتم پیش بابا و میگم ببین دختر نداری که طلاست نچراله نچرال و بابا و مامان از ته دل میخندن و داداشم میگه من اگر اعتماد به نفس تورو داشتم الان به خیلی جاها رسیده بودم و بعد میخنده ... منم همینو میخواستم که فقط بخندند همین:)