خاطرات پنهان یک دختر

دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

منو بکش خلاصم کن!

گاهی وقت ها رو به بالا نگاه میکنمتو دلم  از ته دل بهش داد میزنم خودت خسته نشدی؟؟؟

چرا منو نمیکشی خلاصم کنی؟!

این زندگی زهرمار من چی داره واقعا؟! جز هر روز روحم بیشتر و بیشتر و بیشتر زخمی بشه؟؟

گاهی میگم منو اوردی تو دنیات که بگی چی؟ حتما قراره جهنمم بفرستی منو پس این دنیای کوفتی چیه؟ من خسسسسسستم بفهم منو 

از بودنم خستم 

گاهی وقتا میگم خرجش یه نیمه شب یواشکی بیرون زدن و پیاده تا اتوبان رفتن تازه اگر تا اونجا زنده بمونم ...

من حتی عرضه ی خو کشی هم ندارم 

از اینکه عالم و ادم با زندگیم کار دارن خستم

از اینکه نمیتونم خودم باشم خستم

من یه آدم عوضی ام که نتونستم خوب بمونم تو حداقل بکش منو و خلاصم کن ...

تازگیا قلبم درست نمیزنه کاملا حس میکنم مثل اینکه زخمای روحم به قلبمم کم کم سرایت کرده ...

دوست دارم یه روز یواشکی یه بلیت بگیرم و هرچی پول دارم و کارتی ک هست و پولاش ب ناممه بردارم و برم یه شهر دور مثل یه جزیره مثل قشم مثل هرمزگان مثل بندر برم و تنها زندگی کنم ...

خیییلی خستم خیلی دیگه نمیتونم 

کاش یه دوست داشتم ک منو میفهمید اونوقت راحت ازش میخواستم که منو بکش و خلاصم کن و من تا ابد اروم بشم و خداحافظی کنم با این زندگی و دنیا 

 

خدایا داری مارو؟ یادت هست منو؟

جونم دیگه تموم شده سلول ب سلولم میسوزه من خوب نیستم یکی باید به دادم برسه من نمیتونم از پس این منه بد بر بیام خیلی قوی تره خیلی 

دیگه نمیتونم حالمو خوب کنم و فقط مرگه که حالمو خوب میکنه

همین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هیلدا

دیگه نمیکشم ...

دلم از زمین و زمااان گرفته

دارم میترکم

فکر کنم تنها راه خالی شدنم همین جا باشه 

کاش یه نفر رو داشتم که منو دوست داشت بدون ناخالصی و تنها برای من بود

سلول به سلولم درد رو فریاد میزنه و من هنوز زنده ام!

بزرگترین ضربه های زندگیم رو از عزیز ترینم خوردم از کسی ک خون من و اون یکیه متاسفانه ...

درد میکنه درد میکنه قلبم داره میمیره حس میکنم ازش چکه چکه داره خون میاد و من حالم بده

تنهام و جز خدا کسی نیست انگار ولی من نیاز دارم کسی رو کنارم داشته باشم 

 

از هدفام دارم دور میشم و من حالم بده خیلی بد 

دوست دارم بزارم و برم ...

کاش انقدر شجاعت داشتم که فرار میکردم

همه چی رو میزاشتمو و میرفتم

از همشون خسته و قلبی پر از درد

این درسته که دختری تو سن بیست سالگی اوج جوونیش هر روز و لحظه به خودکشی فکر میکنه و اینکه  گناهه و پشیمون میشه؟!!

هرچقدر سعی میکنم اوضاع رو خوب کنم بد و بدو بدتر میشه

 

کارام گره میخوره بهم میریزه و من درد میکشم و عزیزی ک هر روز منو با حرفاش هزار بار میکشه و بدترین و در حقم به جا اورده و من جالبه که هنوز زنده ام نه؟!

دارم خفه میشممممم

کاش بتونم از باتلاق گند زندگیم بتونم بیام بیرون

درد دارم ...

خسته ام خدا یکاری کن من واقعا دارم اذیت میشم کاش یکی بیاد دستمو بگیره و نجاتم بده

 

من سعی ام رو کردم که خودم خودمو نجات بدم اما نمیشه 

 

کاش رها بشم خسته ام کاش امشب بخوابم و صبح که بیدار شدم اینجوری نباشه قلبم آروم نمیشه انگار دیگه کاسه ی صبرش لبریز شده 

 

تقصیر خودمه ... خودم اعتماد کردم خودم ...کاش درست بشه من دیگه نمیکشم 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هیلدا

هدف های بزرگ ...

تو سرم هدف های بزرگی هست که بعضیا سخت به نظر میرسه

مثلا یکیشون شروع مستقل شدنمه کم کم از الان باید شروعش کنم سخته ولی انجامش میدم تا کامل بشه:)

خدایا خودت کمکم کن که روزی بیام و بنویسم که شد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هیلدا

شروع این وبلاگ و تحول زندگی من همراه با کوتاهی گیسوانم:)

امروز موهایی که تا پایین کمر میرسید رو با هزار ترس و لرز کوتاه کردم

انقدر کوتاه که تا روی کتف هام شد

خیلی روحیه گرفتم ولی امروز به این فکر کردم که چقدر با دختری که سالیان سال موهاش تا زانوهاش بود فاصله دارم 

الان انگار هرچه کوتاه تر بهتر ... هر گاه کم میارم رو میارم به اون بیچاره های سیاه.

حالم خوبه خیلی خوب شاید این یک تنوعی بود برای شروع

شروع یک زندگی جدید

یک دخترک جدید ...

شاید این شروع رو ّا شروع این وبلاگ بزارم 

سعی میکنم زندگیمو اونطور که میخوام درست کنم و شروع این تحول شد کوتاهی موهای سیاه و شروع این وبلاگ^_^

●حرکت یک--->بینگو♡

 

+ وقتی موهامو سشوار کردم و یکم آرایش چاشنیش رفتم پیش بابا و میگم ببین دختر نداری که طلاست نچراله نچرال و بابا و مامان از ته دل میخندن و داداشم میگه من اگر اعتماد به نفس تورو داشتم الان به خیلی جاها رسیده بودم و بعد میخنده ... منم همینو میخواستم که فقط بخندند همین:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هیلدا